زندگی نامه افراد موفق

زندگی نامه استیو جابز بنیان گذاراپل

زندگی نامه استیو جابز

شرح زندگی نامه استیو جابز:

سلام سلام من رها پیروی هستم.  قراره تو این مقاله آقای جابز یعنی این آقایی که در تصویر زیر میبینید آقای نه چندان خوشتیپ ولی گویا باهوش رو معرفی کنم.در نهایت هم نظر خودم رو در انتهای این مقاله مهم خدمت خاطر مبارکتان می رسانم.

زندگی نامه استیو جابز

میان متنی
متن

ایشان موسس و بنیان گذار شرکت پر اوازه و معروف اپل هستند .که اسم شرکت و برند معرف حضورتون هست.به لحاظ گرانی و این صحبت ها هم معرف حضور همگان هست. گوشی  آیفون در بازار ایران با دلار فلان تومن اسباب برشکستگی خیلی هارا فراهم کرده و باید بگم به لحاظ خرید محصولات این عزیز از دست رفته می‌توانید روی کلیه های خودتان و گاها اعضا خانوده نیز حساب کنید.

حالا بریم ببینیم این آقای جابز کی بود و چیشد که شد استیو جابز معروف که ما اونو قرار دادیم تو دسته بندی  افراد موفقمان.بله الکی الکی کسی نمیاد تو لیست افراد موفق که کشکی که نیست.

به عرض خاطر مبارکتان برسانم که آقای جابز در 24 فوریه متولد شد.درکجا؟ سانفرانسیسکو اما مادر پدرش دادنش به ی خانواده دیگه و اینا که حالا بعدا مفصلا میگم چیشد.

چیزی که الان تو زندگی نامه استیو جابز مهمه اینه استیو جابز با اون خانواده جدید ی استعدادی ازش شکوفا شد اونم تو ی گاراژ؟؟ بله با باباش میرفت  وسایل الکترونیکی رو باز میکرد و میبست خانواده هم قربان صدقه اش میرفتن و میگفتن به به چه آقازاده ای ( نهایت پیچ اضافه میاورد‌.😁بیکاریه دیگه).خیلی جاها  نوشته بودن میرفتن تو انبار به اکتشاف میپرداختن  نه قربونتون برم اصلا ازین صحبتا خبری نبوده .خب حالا بیان جدی باشیم از این به بعد مقاله رو شوخی میذاریم کنار.ولی تو پرانتزارو داشته باشین.

توجهتان را به دست نوشته‌ ای دیگر از این حقیر جلب میکنم

زندگی نامه نظامی

استیو جابز کیست؟

با توجه به‌ بیوگرافی که از استیو جابز منتشر شده. داستان دو مرد جوان که کامپیوتری را در داخل گاراژی در لوس آلتوس، کالیفرنیا می‌سازند، داستانی است که در طول سال‌ها در چند فیلم شنیده، خوانده‌ایم و حتی دیده‌ایم. به گفته استیو وزنیاک، یکی از بنیانگذاران اپل، ممکن است کمی رمانتیک باشد اما خانه خانواده جابز نقش مهمی در شروع این شرکت ایفا کرد.(همین که گذاشتن بره تو گاراژ برای خودش اکتشاف کنه خودش خیلیه😏)

استیو جابز پیشگام انقلاب کامپیوتر های شخصی بود‌. او یک بازرگان، طراح صنعتی، سرمایه گذار و صاحب رسانه آمریکایی بود.او یکی از بنیان گذاران  رئیس و مدیر عامل شرکت اپل بود.یکی از بنیانگذاران، سرمایه گذار اصلی و سهامدار عمده پیکسار و عضو هیئت مدیره شرکت والت دیزنی پس از خرید پیکسار بود. او نیز موسس، رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل NeXT

زندگی نامه استیو جابز درکودکی
زندگی نامه استیو جابز

استیو جابز بیشتر به خاطر مک ها، آیفون ها و آی پدهایش شناخته می شود، اما او همچنین ایده های صنعت موسیقی، فیلم و انتشارات دیجیتال را متحول کرد. در بزرگسالی هم باهوش بود و هم سرسخت. او به عنوان یک کودک  بسیار باهوش تر از هم کلاسی های خود بود. چیزی که در استیو وجود داشت این بود:

او می خواست کارها را به روش خودش انجام دهد.

استیو در 24 فوریه 1955  به دنیا آمد. او اهل سانفرانسیسکو بود. والدین او یک دانشجوی فارغ التحصیل به نام جوانا شیبل و یک دستیار آموزشی سوری به نام عبدالفتاح جندالی بودند. جوآن و عبدالله در دانشگاه ویسکانسین با هم آشنا شدند، عاشق هم شدند و با هم به سوریه سفر کردند. هنگامی که جوآن باردار شد، آنها آماده نبودند که پدر و مادر شوند. پس از بازگشت به خانه، آنها تصمیم به فرزندخواندگی گرفتند.

پل و کلارا جابز سال ها می خواستند بچه دار شوند. تا اینکه بالاخره یکی از آنها وارد زندگی آنها شود. آنها جوآن و پسر عبدالله را به فرزندی پذیرفتند و نام او را استیون پل گذاشتند. استیو بزرگ شد تا یک کودک نوپا فعال و کنجکاو باشد. دو بار مجبور شدند سریع او را به اورژانس ببرند: یک بار به دلیل اینکه یک سنجاق فلزی در سوکت گیر کرده بود و دستش را می سوزاند. بار دیگر به دلیل خوردن سم!

طبق زندگی نامه استیو جابز وقتی او دو ساله بود والدینش دختری به نام پتی را به فرزندی قبول کردند. سه سال بعد، خانواده به Mountain View در نزدیکی پالو آلتو، کالیفرنیا نقل مکان کردند. استیو بعداً گفت که خانه دوران کودکی او یکی عناصر الهام بخش‌های او بود .از چیزهایی بود که او را به عنوان یک طراح ترغیب میکرد. او با یادآوری گرمای درخشان خانه گفت: «وقتی بچه بودیم، نان تست گرم خوبی می خوردیم. ”

من دوست دارم بتوانم چیزهای واقعا عالی و ساده را به چیزی تبدیل کنم که بسیاری از مردم ندارند وبه آن نیاز دارند.”

استیو همیشه می دانست که به فرزندی پذیرفته شده است. وقتی حدوداً شش ساله بود به دختر بچه ای که آن طرف خیابان زندگی می کرد مسئله فرزند خواندگی استیو را به او یادآوری کرد. دختر پرسید “پس، آیا به این معني  که مادر پدر واقعی تو، تو را نمی خواستند؟”( یکی نیس به عرض این بانو کوچک برساند که تو فضولی ؟؟؟ والا برو بشین باهاش بازیتو بکن چیکار به ننه باباش داری😒) . استیو گریان به خانه دوید. پدر و مادرش توضیح دادند که اصلاً اینطور نیست.

برای اینکه مطمئن بشید ، باید درک کنید و بفهمید اینو که: “ما به طور خاص شما را انتخاب کردیم. و شمارا بیشتر از هر چیزی دوست داریم” (احساساتی شدم😭)استیو بعداً گفت: “من همیشه اینو درک و احساس می کنم که پدر و مادرم به من چه احساسی دارند.”

این خانه دارای یک گاراژ بود که در آن یک پل مکانیکی وجود داشت. می توانست روی ماشین های آن کار کند. او یکی از میزها را برای استیو گذاشت  و به استیو گفت: “این میز شماست. استیو علاقه ای به ماشین نداشت، اما دوست داشت با پدرش وقت بگذراند.” استیو گفت: «او عاشق انجام کارها این چنین بود. و از اوقاتی که در گاراژ به سر می‌بردیم لذت می‌برد اون در مورد هر چیزی کنجکاو بود.

 

استیو که در سیلیکون بزرگ شد. انجا همسایگان زیادی داشتند که به عنوان مهندس کار می کردند. یکی از آنها، لری لنگ بود. لری به یک مربی مهم تبدیل شد. استیو در مورد لری لنگ توضیح داد: «کاری که لری برای نخستین دیدار  آشنایی با بچه های بلوک انجام داد، بسیار عجیب بود. از نظر استیو او کار خارق العاده ای انجام داده بود. او یک میکروفون کربنی و یک باتری و یک اسپیکر را در بهم وصل می‌کند  طوری که  که می توانید با میکروفون صحبت کنید و صدای شما توسط بلندگو تقویت می شود.»

پدر استیو به او گفته بود که برای انجام این کار به یک تقویت کننده الکترونیکی نیاز دارد، اما اینجا سیستمی وجود دارد که بدون تقویت کننده کار می کند. او به یاد می آورد که : «من با افتخار به خانه نزد پدرم رفتم و اعلام کردم که او اشتباه می کند و این مرد بالای بلوک فقط با یک باتری صدا را تقویت می کند. پدرم به من گفت: که من نمی‌دانم درباره چه چیزی صحبت می‌کنی و با هم درگیر می شویم اگر بحث ادامه پیدا کند . بنابراین، استیو پدرش را به خانه لری کشاند تا خودش آن را ببیند.

در طول سال ها بعد، لری چیزهای زیادی در مورد الکترونیک به استیو آموزش داد. او را با Heathkits آشنا کرد، نوعی کیت با دستورالعمل های دقیق برای ساخت وسایلی مانند تلویزیون و تجهیزات رادیویی. استیو گفت که این کیت‌ها نه تنها به او یاد می دادند که چگونه کار می‌کنند، بلکه به این باور کمک می‌کنند که حتی چیزهاییمانند تلویزیون و رادیو که به نظر  خیلی پیچیده می‌رسند، قابل مطالعه و درک هستند و می‌توان آنها را ساخت.

مادر استیو، کلارا، قبل از شروع مهدکودک به او خواندن آموخت. برای همین کلاس درس برای استیو به خوبی نمی گذشت.اولین مدرسه استیو ابتدایی مونتا لوما بود که فقط چهار بلوک با خانه اش فاصله داشت. او اعتراف کرد: «چند سال اول به نوعی حوصله‌ام سر رفته بود، بنابراین خودم را درگیر کارهایی کردم که حوصله ام سر نرود .مدرسه برای من خیلی کسل کننده بود

  • داستان های استیو جابز و مدرسه در کودکی

بهترین دوست استیو پسری به نام ریک بود. یک بار، او و ریک پوسترهای تبلیغاتی را در مدرسه پخش کردند  با عنوان : «حیوان خانگی خود را در تاریخ فلان به مدرسه بیاورید» در روز موعود بچه ها با حیوانات حاضر شدند و هرج و مرج رخ داد و سگ ها در سراسر مدرسه دنبال گربه ها می‌کردند.

بار دیگر، استیو و ریك دانش‌آموزان دیگر را متقاعد كردند كه رمز قفل دوچرخه‌هایشان را به آنها بگویند. وقتی دانش آموزان وارد کلاس شدند، آنها قفل ها را باز کردند و آنها را جابه جا کردند. وقتی مدرسه در آن روز تمام شد، دانش‌آموزان نتوانستند قفل دوچرخه‌های خود را باز کنند. به گفته استیو، تا ساعت ده آن شب طول کشید تا آشفتگی حل شود.

بار دیگر استیو یک مار را در کلاس رها کرد و سپس انفجار کوچکی را زیر صندلی معلم انجام داد. در پایان کلاس سوم، چندین بار از مدرسه به خانه فرستاده شده بود. اما والدینش او را تنبیه نکردند. (یکی دوجین از این پدر مادرا پلیز☹) آنها فکر می کردند که این تا حدودی تقصیر مدرسه است که استیو بدرفتاری می کرد زیرا او را به چالش نمی کشید. استیو به پدرومادرش گفت که همیشه از او خواسته می‌شود «درس های احمقانه را به خاطر بسپارد».

اما بی حوصلگی تنها بخشی از مشکل بود. استیو همچنین از اقتدار یک نفر نسبت به خودش و متنفر بود. از اینکه به او گفته شود چه باید بکند متنفر بود. در کلاس چهارم معلمی داشت که او را می فهمید. خانم هیل با رشوه دادن به استیو برای انجام مسائل ریاضی شروع کرد، اما چیزی نگذشت که او دیگر برایش لذتی نداشت استیو گفت: «من بیشتر از هر معلم دیگری از او یاد گرفتم. اگر خانم هیل نبود، اعتراف میکنم : «مطمئنم که به زندان می‌رفتم».

خانم هیل متوجه شد که استیو باید به چالش کشیده شود بنابراین به او توصیه کرد که دو کلاس را ترک کند. پدر و مادرش فکر می کردند خیلی زیاد است، اما باید از کلاس چهارم به کلاس ششم برود. این به معنای انتقال به مدرسه دیگری بود.

در مدرسه راهنمایی Crittenden، محیط بسیار خشن‌تر بود و دعوا رایج بود. یک سال کوچکتر از دانش آموزان دیگر سخت بود و استیو مورد آزار و اذیت قرار می گرفت. کارنامه کلاس ششم او نشان می داد که در ایجاد انگیزه مشکل دارد. استیو در نیمه کلاس هفتم تصمیم گرفت دیگر به آن مدرسه نرود.

پدرش به یاد می آورد: «یک روز به خانه آمد و گفت که اگر دوباره به آنجا بروم، دیگر نمی روم. والدین او مدرسه او را به منطقه بهتری منتقل می کنند. آنها پول جمع کردند و خانه ای در لوس آلتوس، چند مایلی دورتر، خریدند.

در کلاس نهم، استیو شروع به کار در Homestead High کرد. مدرسه یک کلاس الکترونیک با یک آزمایشگاه و یک معلم پرشور به نام آقای مک کلوم داشت. اما استیو با نگرش سرکش و طرد قدرت با معلم درگیر شد. به گفته آقای مک کالوم، او معمولا “به گوشه ای می رفت و به تنهایی کاری انجام می داد و واقعاً نمی خواست با من یا بقیه کلاس باشد.” آیا استیو عاشق الکترونیک بود، اما دوره آموزش آن را ترک کرد؟

با این حال، استیو خارج از مدرسه شروع به یافتن دوستانی می کند که علایق مشترک دارند. او به باشگاه اکتشاف در هیولت پاکارد، جایی که لری لنگ در آنجا کار می کرد، پیوست.با دانش آموزان در کافه تریا ملاقات کردند، جایی که مهندسان در مورد پروژه های خود با آنها صحبت می‌کردند آنجا برای استیو مثل بهشت بود: لیزر، هولوگرافی، دیودهای ساطع کننده نور. در HP بود که برای اولین بار کامپیوتر خودش را داشت . او گفت: “من آن را دوست دارم.”

استیو همچنین روی پروژه ای برای خودش کار می کرد: او می خواست فرکانس اندازه گیری ضربان پالس را در سیگنال الکترونیکی بسازد. او تمام قطعات مورد نیاز خود را نداشت، بنابراین در دفترچه تلفن به دنبال هیولت پاکارد، بیل هیولت گشت و در خانه با او تماس گرفت. او نه تنها قطعات مورد نیاز خود را دریافت کرد، بلکه بیل او را در تابستان در کارخانه ای که اعداد فرکانس تولید می کرد استخدام کرد.

آشنایی با شریک تجاری خود وزنیاک

هنگامی که او هنوز در دبیرستان بود، استیو جابز با شریک تجاری آینده خود، استیو وزنیاک آشنا شد. وزنیاک پنج سال بزرگتر بود و در الکترونیک بسیار ماهر بود. در واقع او برخی از مهارت های خود را در کلاس آقای مک کلام آموخت.

هنگامی که استیو 21 ساله بود، او و وزنیاک اپل کامپیوتر را راه اندازی کردند. آنها ابتدا از اتاق خواب استیو شروع به کار کردند و بعداً پولی به دست آوردند و کار را به گاراژ خانواده جابز منتقل کردند. دو سال بعد، استیو بیش از 1 میلیون دلار درآمد – و وقتی 25 ساله شد، بیش از 250 میلیون دلار درآمد.

اگر استیو جابز نبود، چیزهای زیادی که در زندگی روزمره خود استفاده می کنیم وجود نداشت: مک، آیفون، آی پاد و آی پد، آیتونز، فروشگاه اپل، حتی داستان اسباب بازی های پیکسار!

  • اما پول چیزی نبود که او را به تکاپو بیندازد. او گفت: «شما باید چیزی را که دوست دارید پیدا کنید. “شما می توانید کار بزرگ زندگی خود را انجام دهید. اگر هنوز آن را پیدا نکرده اید پس همچنان در جستجوی آن باشید.

ماجراهای استیو  هنوز تما م نشده من کلی حرف برای این آقای نچندان خوشتیپ دارم منتظر ادامه ماجرای منو آقای استیو باشید .ممنون میشه تا اینجا نظراتتون رو واسم به اشتراک بذارید.

دوستون دارم هوارتا

 

مطالب بیشتر

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا